کمیل جانکمیل جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

شاهزاده کوچولویی به نام کمیل

کمیل پیشی شده

وقتی خیلی کوچولو بودی یه بار با خاله هما و خاله محبوبه و دایی امیر رفتیم پارک ارم خیلی خوش گذشت ولی تو خیلی کوچیک بودی و یادت نیست. اون موقع بردمت عکاسی پارک و ازت یه عکس گرفتم. توی این عکس شما یه پیشی خوشگل و ملوس شدی پسر کوچولوی مامان. مامان قربون چشمات بره که مثل تیله برق می‌زنه. ...
19 فروردين 1392

نوروز ۱۳۹۲ (سال نو مبارک پسرم)

پسر قشنگم امسال سال مار هستش سال ۱۳۹۲ و توی مهد کودک هم جشن هفت‌سین برای شما برگزار شد که به شما خیلی خیلی خوش گذشته بود چون همه‌اش در موردش صحبت می‌کردی البته هنوز CD جشنو به ما ندادند که ببینیم ولی از تعریف‌‌هایی که می‌کنی معلومه که حسابی خوب بوده و کلی شادی و خوشحالی داشتین. برای امسال هم ما توی خونه خودمون هفت‌سین رو چیدیم و بعد از سال تحویل که مثل هر سال توی بهشت‌زهرا بودیم البته اونجا هم هفت‌سین گذاشته بودیم، به خونه که اومدیم دور سفره هفت‌سینمون نشستیم و من کلی دعاهای خوب خوب برات کردم امیدوارم امسال برات سال خیلی خوب و پر از شادی و موفقیت باشه. توی عید هم پارک رفتیم. و خونه بابا ...
19 فروردين 1392

روز سیزده‌بدر ۱۳۹۲

روز سیزده‌بدر من و تو باهم رفتیم پارک تا یه کمی باهم توپ بازی کنیم. ولی تو متوجه شدی که یک قسمتی از پارک روی صورت بچه‌ها گریم می‌کنند و شکل‌های مختلف مثل اسپایدرمن و پروانه و گل و از اینجور چیزها می‌کشند از من خواهش کردی تا ببرمت تا روی صورت تو رو هم گریم کنند و به قول خودت اسپایدرمنت کنن. اینم عکسای تو که اسپایدرمن شدی. قربونت برم اسپایدرمن مامان اینم چندتا عکس دیگه که توی پارکهای مختلف ازت گرفتم اینجا به قول خودت فضانورد هستی اینجا هم با بابا رضا الاکلنگ سوار شدین ...
19 فروردين 1392

کمیل و اسباب‌بازی‌هایش

توی ایام عیدی اومده بودی اداره و من سایت سام پسر خاله موژان (همکار مامان) رو نشونت دادم. اون چند تا عکس با اسباب‌بازی‌هایش داشت. تو گفتی چرا پس عکس من و اسباب‌بازی‌هامو توی سایتم نذاشتی گفتم باشه می‌ذارم. حالا اینم تو و اسباب‌بازی‌هات. کمیل و ماری که عزیزجون عیدی داده بود ...
19 فروردين 1392

حرف‌های جدید و جالب تو

عید که رفته بودیم عیددیدنی خونه بابا حاجی، بابا حاجی بهت یک تراول ۵۰ هزار تومانی داد تو هم نگاهی بهش کردی و توی پاکتش گذاشتی و دادی به من و خاله معصومه یک اسکناس ۱۰ هزار تومانی اون رو هم نگاه کردی و دادی به من. عزیزجون هم یک مار بهت داد. خلاصه وقتی به خونه برگشتیم به من گفتی می‌دونی باباحاجی از همه پولدارتره گفتم چرا گفتی چون به من پول بزرگ داده. من واقعاً تعجب کردم که تو چطوری متوجه شدی که مبلغ آن تراول بیشتر از اسکناس است. این یکی رو گوش کن خیلی جالب بود. چند روز پیش داشتیم باهم بازی می‌کردیم و تو مثلاً منو کشتی. بعد گفتی می‌خوام خاکت کنم. و پا پات منو فشار می‌دادی که مثلاً در چاله‌ای که کنده‌ بودی جا بشم هر...
19 فروردين 1392

تولد یسنا دختر دایی‌ات

تولد یسنا ۲۹ بهمن بود اما چون مادربزرگش (مادر زندایی) فوت شده بود تولدشو توی اسفند اونم ۱۸ اسفند گرفتند که دقیقاً تولد خاله کاملیا هم بود. خلاصه من و تو هم به تولد رفتیم به تو خوش گذشت چون با بچه‌ها حسابی بازی کردی و اتاق یسنا را آنچنان به هم ریخته بودید که نگو و نپرس. کمی هم رقصیدین شما سه تا فقط. چون به هر حال زندایی عذادار بود زیاد سروصدا نکردیم. ولی در کل روز خوبی بود و همین‌که تو خوشحال بودی من کلی خوشحال بودم. اینم عکس شما سه‌تا توی تولد سینا کوچولو اینم کیک تولد یسنا که شکل ماهی بود ...
7 فروردين 1392

تولد ساینا دختر خاله محبوبه

پنج‌شنبه (۲۸ دی) تولد ساینا بود. ما هم رفتیم. خیلی خوشحال بودی و توی ماشین همه‌اش می‌گفتی چرا نمی‌رسیم. وقتی هم که توی ترافیک می‌موندیم ماشین‌ها رو دعوا می‌کردی که چرا از جلوی ماشین ما کنار نمی‌رن تا زودتر به تولد ساینا بری. خلاصه کلی از دست شما خندیدیم. البته باباحاجی هم توی ماشین ما بود و جلو کنار بابایی نشسته بود و تو به من می‌گفتی هرکس باید پشت سر بابای خودش بنیشینه. اینهم عکس تولد ساینا با تو (البته انقدر تکون می‌خوردین که نمی‌تونستم خوب از تون عکس بگیرم) اینم کیک تولد ساینا که یک کیتی بود ...
7 فروردين 1392
1